سهم همهدو نفر از يك لشكر ؛ توفيق بزرگي بود كه نصيب من و او شده بود . دست بوسي تمام شد . از حياط بيت امام بيرون نيامده بوديم كه علي ايستاد . گفتم : « چي شده ؟ » گفت : « به بچه هاي لشكر چي بگيم ؟ » - خب معلومه ! مي گيم نايب الزياره همه بوديم . - نه نشد ! ما نماينده ي همه ايم . بايد آن ها هم سهمي داشته باشند . برگشت رفت و كنار امام نشست . نفهميدم به امام چي گفت كه امام پارچه ي سفيدي كه روي پاهايش انداخته بود را داد به علي . پارچه را تكه تكه كرديم . شد صدها تكه . به هر كسي يك تكه داديم . بيشتر بچه هاي لشكر ، موقع نماز خواندن عطر تن امام را از توي جانماز هاشان حس مي كردند . راوي : محمد خادم ،همرزم شهيد چيت سازيان