من در اين عمليات اجر خودم را از خدا ميگيرم
ر آستانه سي و پنجمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي و روزهاي پر خاطره دهه مبارك فجركه مصادف است با روزهاي نبرد خونين كربلاي 5 و شهادت حجت الاسلام عبدالله ميثمي نماينده امام خميني(ره) در قرارگاه خاتم الانبياء (ص) بر آن شديم تا گوشه اي از زندگينامه انقلابي اين مجاهد عارف را ورق زنيم. باشد كه با وزيدن نسيم عطر و بوي انقلاب قدردان زحمات اين عزيزان باشيم.
او به سال ۱۳۳۴ هش در خانوادهاي مؤمن در شهر اصفهان متولد شد؛ تولدش مصادف با شب ولادت حضرت اميرالمؤمنين (ع) بود و براي همين، پدرش براي نامگذاري او به قرآن تفأل زد و نام او را عبدالله گذاشت. (بر مبناي آيهٔ ۳۲ از سورهٔ مريم).
در سال ۱۳۵۳ به همراه برادر شهيدش حجتالاسلام رحمتالله ميثمي و چند تن ديگر از دوستانش به قم هجرت كرد و در مدرسهٔ شهيد حقاني سكني گزيد و به تعليم و تربيت و تكميل دروس ديني پرداخت.
وي كه در كنار درس به مبارزه عليه رژيم منحوس پهلوي نيز مشغول بود، با خيانت يكي از منافقان، تعقيب و به همراه چند طلبهٔ ديگر در همين سال دستگير و روانهٔ زندان شد. شهيد ميثمي كه سي ماه از عمر پرثمرش را در زندان ستمشاهي بوده و در اين راه سختترين شكنجهها را تحمل كرد، در سال ۱۳۵۷ به دنبال مبارزات قهرمانانهٔ ملت رشيد ايران به رهبري حضرت امام خميني (ره) از زندان آزاد شد و پس از رهايي، با روحيهٔ انقلابي خود براي به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي از اهداي هر آنچه در توان داشت، كوتاهي نكرد.
از آغاز جنگ تحميلي عراق عليه ايران اسلامي، شهيد ميثمي، جنگ را نعمتي بزرگ و سفرهٔ گستردهٔ الهي ميدانست و بر اين باور بود، هر كس بيشتر بتواند در جنگ شركت كند، از اين سفرهٔ الهي بهره بيشتري برده است؛ بنابراين، در بسياري از مناطق عملياتي حضور فعال داشت و در يكي از آن صحنهها، برادرش در تپههاي شهيد صدر، جلو چشمانش به شهادت رسيد.
پس از آن وي از طرف حضرت حجتالاسلام و المسلمين شهيد محلاتي، نمايندهٔ محترم حضرت امام (ره) در سپاه به مسئوليت نمايندگي امام در قرارگاه خاتمالانبيا (ره) ـ كه قرارگاه مركزي و هدايت كنندهٔ تمامي نيروهاي سپاه و بسيج و ساير نيروهاي مردمي بود ـ برگزيده شد تا با حضور در ميان برادران سپاهي، بسيجي و ارتشي، شمع محفل رزمندگان و مايهٔ قوت قلب آنان باشد.
و سرانجام همان گونه كه در شب دوم عمليات بزرگ كربلاي ۵ به دوستان گفته بود: «من در اين عمليات اجر خودم را از خدا ميگيرم»، اين روحاني متواضع و خاكي با وجود داشتن بالاترين سطوح مسئوليت، بدون هيچ تكلف، غالباً با بقچهاي از چفيه كه داخل آن وسايل شخصياش بود، مثل يك بسيجي عادي پشت وانتها از اين سنگر به آن سنگر و از اين خاكريز به آن خاكريز سركشي ميكرد و شبها را در سنگر رزمندگان ميگذراند تا درس معرفت الله را در عمل به آنان بياموزد.
فروتني و ساده زيستي اين روحاني بزرگوار به اندازهاي بود كه رزمندهاي كه او را نميشناخت، احتمال هم نميداد ايشان نماينده ولي فقيه در قرارگاه خاتم باشد و سرانجام در همين حال و هوا و شرايط، خدا شهادت را در منطقه عمليلتي كربلاي ۵ قسمت او كرد؛ سحرگاه مورخ ۹/ ۱۱/ ۶۵ آن زمان كه دلباختگان جمال محبوب، براي مناجات با خداي خويش آماده ميشوند، سنگر محل اقامت خود را براي نماز شب و راز و نياز شبانه با پروردگار ترك كرد. وعدهٔ الهي تحقق يافت و در منطقهٔ عملياتي كربلاي ۵، از ناحيهٔ سر مورد اصابت تركش قرار گرفت و پس از سه روز در دوازدهم بهمن (مطابق با دوم جماديالثاني، مصادف با شب شهادت حضرت زهرا سلامالله) به ديدار معبود و مهماني اولياي خدا شتافت و به آرزوي ديرينهٔ خود رسيد.
در ادامه بخشي از زندگي اين شهيد را در مبارزه با رژيم طاغوت ميخوانيم:
دستگيري شهيد ميثمي در رژيم طاغوت
ماههاي پاياني سال تحصيلي بود كه ساواك در تعقيب شهيد ميثمي به مدرسه حقاني يورش برد و در ۱۱ /۳/ ۵۴ او را همراه عدهاي از طلاب مبارز دستگير كرد و در كميته مشترك ضد خرابكاري تهران بازداشت و شكنجه و بازجويي شد. ساواك با تمام قوا تلاش ميكرد تا اطلاعات تازهاي از وضعيت مبارزين مسلمان كشف كند، وليكن مقاومت دليرانه او سبب شد كه كوچكترين اطلاعاتي نتوانند به دست آورند.
او ميگفت وقتي مرا تحت فشار شديد قرار ميدادند، توسل به امام زمان (عج) پيدا ميكردم و با اين توسل يك نيرو و قدرت تازهاي پيدا كرده و از اعتراف خودداري ميكردم. در بازجوييها خودم را به ناداني و جهالت زده بودم با خط كج و معوج بازجوييهاي خودم را پاسخ ميدادم و آن مأمور شكنجه و بازپرس ميزد توي سر من و ميگفت خاك بر سرت كه توي بيسواد ـ تو جاهل ـ و نفهم از طرفداران امام هستي. شما جاهلها را گير ميآورند و گول ميزنند... وقتي مطلبي گيرشان نيامد، آمدند مرا با يك كمونيست هم سلول كردند. خوب كمونيست هم نجس بود اگر آب ميآوردند توي اين سلول، او اول آب را ميخورد تا من نتوانم آب بخورم. اگر غذا ميآوردند، دست ميگذاشت تا غذا نجس شود و نشود استفاده كرد. اگر من عبادت و راز و نياز ميكردم، او مرا مسخره ميكرد و بارها مرا مسخره كرد تا يك شب جمعهاي اين كمونيست خواب بود، من بلند شدم دعاي كميل را بخوانم. دعاي كميل كه ميخواندم رسيدم به اين جمله كه ميگويد خدايا اگر در قيامت بين من و دوستانت جدايي بيندازي و بين من و دشمنانت جمع كني چه خواهم كرد. وقتي به اينجا رسيدم، نتوانستم خودم را كنترل كنم. دلم شكست و نالهام بلند شد و هر چه كردم نتوانستم خودم را كنترل كنم. گريه فراواني كردم وقتي سرم را بلند كردم، ديدم همان كمونيست هم سرش را گذاشته روي خاكها دارد گريه ميكند و متوجه خدا شده است.
تعريف ميكرد: در زندان مرا خيلي شكنجه كردند تا اينكه به امام زمان (عج) متوسل شدم و از آن پس مرا به زندان ديگري منتقل كردند. او به پيروي از امام هفتم موسي بن جعفر (ع) زندان و شكنجه را براي اسلام تحمل كرد و سازش را نپذيرفت و در اين باره فرمود: حضرت موسي بن جعفر (ع) براي همه ما ميتوانند الگو باشند كه اگر گاه نياز باشد، انسان چندين سال زندان بكشد و تحمل مشقات و مشكلات را بكند. چه بسا اگر امام يك ذره نرمش نشان ميدادند ايشان را آزاد ميكردند، ولي وقتي احساس كردند ياري دين خدا به اين است كه اين گونه باشند، با كمال صلابت ايستادگي كردند.
پس از شكنجههاي فراوان سرانجام او را به پنج سال زندان محكوم كردند. يكسال و نيم آن را در زندان قصر بود و سپس به زندان اصفهان منتقل شد.
مادر! مبادا ناراحت باشي تو سرباز امام زماني
وقتي خانوادهام با تلاش زياد موفق شدند از پشت ميلههاي زندان با من ملاقات كنند، پيش از ملاقات با خود ميانديشيدم، شايد مادرم هنگامي چشمش به فرزند شكنجه شدهاش بيفتد به انگيزه احساس مادري با گريه و اشكش از من بخواهد راه سازش و مسالمت در پيش گيرم كه آزادم سازند. اما هنگامي كه با مادرم مواجه شدم، با لحني گرم و رسا گفت: «مادر! مبادا ناراحت باشي. تو سرباز امام زماني و به خاطر امام زمان به زندان افتادهاي ـ استقامت كن... امام زمان كمك ميكند و تو موفق ميشوي» انگار كه در دانشگاهت تحصيل ميكني. لذا از اين سخنان مادرم روحيهام تازه شد. در زندان دوباره فعال گشتم شروع به درس خواندن كردم. سوره يوسف را خيلي خواندم و سوره يوسف تسلي بخش و آرام بخش من بود. توسلات فراواني به امام زمان داشتم.
من لاتها را بهتر از آنها ميدانم
آري شهيد ميثمي كه ميديد منافقين كه دم از اسلام ميزنند، به هيچ وجه به ضوابط شرع پايبند نيستند، از آنها كناره گرفت و به خاطر اين پايداري در عقيده و حفظ عقيده در اين راه از منافقين درون زندان آزارها و تهمتها و زخم زبانهايي ديد كه از شكنجه ساواك هم وحشتناكتر بود.
تعريف ميكرد: «دو عاشورا را در زندان بودم؛ سال اول را با منافقين و در زندان سياسي بودم. به خاطر برخورد روشنفكرانه و بد منافقين از ترس سرم را زير پتو بردم و تا صبح در عزاي اباعبدالله الحسين اشك ريختم. سال بعد مرا به زندان عادي و به جمع لاتها منتقل كردند. شب عاشورا همان لاتها آن چنان نوحه خواني كردند و سينه زدند كه جگر مرا حال آوردند. من لاتها را بهتر از آنها ميدانم.
۱۳ / ۱۱ / ۱۳۹۲
نظرات شما
نام و نام خانوادگي :
ايميل :
نظر شما :
توجه نماييد : نظرات شما پس از تاييد مدير سايت نمايش داده خواهد شد
وضعيت نظر جديد :
---
نظرات ارسال شده :
تعداد نمايش :
۱۱۲۱
Copyright : www.KongerehSardaran.ir Email : Info
@
KongerehSardaran.ir Powered by :
ProgrammersHeaven