سجاده نشين كربلاي شلمچه به آرزوي خود رسيد

شهيد احمد رضا احدي نفر اول كنكور پزشكي سال 64 بود كه به رغم داشتن بهترين موقعيت اجتماعي با پشت كردن به آنها، سجاده نشيني كربلاي شلمچه را براي رسيدن به لقاء الله برمي گزيد.

به گزارش خبرنگار مهر، در حالي كه رهبركبير انقلاب اسلامي در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي سخن از سربازانش در گهواره ها مي كرد، ياران وي نه تنها انقلاب اسلامي را به پيروزي رساندند بلكه با وقوع جنگ، جبهه ها را تبديل به دانشگاه انسان سازي كردند.

نام هاي بسياري از اين رهروان مكتب سرخ حسيني در جاي جاي شهرها ديده مي شود اما برخي هستند كه مرور زندگي آنان نشان از عروج معنوي و پايمال كردن خواسته هاي نفساني براي رسيدن به ارزش ها الهي را دارد، در بين سرداران غريب استان همدان نيز عارفي وجود دارد كه علي رغم اينكه در شهر اهواز به دنيا آمده اما يكي از بزرگ مرداني است كه در استان خود غريب است.

شهيد احمد رضا احدي كه متولد سال 1345 شمسي در اهواز است، پس از پايان تحصيل در دوره ابتدايي در استان خوزستان به علت آغاز جنگ با خانواده خود به ملاير باز مي گردد و دوران متوسطه را در اين شهر مي گذراند و با دريافت ديپلم در كنكور سراسري سال 64 دانشگاه هاي سراسري شركت مي كند و با رتبه نخست سهميه رزمندگان كشور وارد دانشگاه شهيد بهشتي و رشته پزشكي مي شود.

وي قبل از رفتن به دانشگاه با فراگيري فنون نظامي براي اولين بار در سال 61 در عمليات رمضان حضور ميابد و مجروح ميشود، تاثير شهادت دوستش محمد روستايي بر وي بسزا بوده و از اين رو تاپايان عمر خود همواره در جبهه حضور ميابد، وي در منطقه اي چون ماووت، ميمك، فاو، قصر شيرين، دربندي خان و شلمچه حضور داشته است.

وي داراي استعداد بسياري بوده، علي رغم حضور در خط مقدم جبهه با بازگشت به ملاير و شركت در امتحانات نهايي نمرات عالي را كسب مي كند و دستي نيز در نقاشي داشته است.

انس دائمي او با قرآن و توجه و دلبستگي به سخنان بزرگان و عارفان يكي ديگر از زواياي شخصيت اين سردار شهيد استان همدان است، تهذيب نفسش وي را به جايگاهي رسانده بود كه هنوز دوستانش صداي سوزناك او را در شب هاي بلند جهبه هاي جنوب در نمازهاي شب به ياد دارند.

احدي خود را ذوب در ولايت ميدانست به طوري كه وصيت نامه خود را در كمترين جملات به لزوم تنها نگذاشتن امام خميني(ره) اختصاص داده است.

احمد رضا احدي نهايتا در شب دوازدهم اسفند سال 1365 در مراحل پاياني عمليات كربلاي پنج به آرزوي وصال خود به معبود ميرسد.

تنها فردي كه در آخرين لحظات شهادت وي را ديده است سيد حسن مساواتي راوي اين روزهاي حماسه سازان همداني در بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس است.

مهرش بر دلم نشست

مساواتي در اين خصوص به مهر گفت: به رغم آشنايي كوتاه با او در عمليات كربلاي 5 به واسطه يكي از دوستانم مهرش بردلم نشست.

وي با اشاره به اينكه ماجراي آشنايي او  با احدي به روز 11 اسفند 65 باز ميگردد ادامه داد: شناسايي هاي مكرر واحد اطلاعات و عمليات سپاه رزمندگان را خسته نكرده بود و حتي با اصرار شهيد علي چيت سازيان آنان حاضر به بازگشت به عقب نيز نبودند.

مساواتي در ذكر خاطرات خود يادآور شد: رفتن به آخرين خاكريز خودي كه در دست لشكر هشت نجف اصفهان بود و به طرف مواضع از پيش تعيين شده كه شناسايي ميادين مين ومعابرهاي لازم براي عمليات بود پرداختيم، با رسيدن به دژ عظيم مركزي دشمن آتش توپخانه خودي برروي آنان آغاز شد و با تصميم ميرزا آقاجاني به عقب بازگشتيم و اطلاعات شناسايي ها را به شهيد چيت سازيان داديم كه پس از اين انتقال اطلاعات فرماندهي تصميم بر عمليات در شب 12 اسفند ماه گرفت كه در آن گردان هاي 151 مسلم ابن عقيل و 155 حضرت علي اصغر بايد آماده عمليات مي شدند.

اين سردار سال هاي جنگ تحميلي عنوان كرد: در اين عمليات تعدادي از رزمندگان اطلاعات گردان 151 نيز به گروه پيوستند كه در بين آنان احمد رضا احدي نيز حضور داشت.

 مساواتي بيان كرد: در فاصله رفتن به خط مقدم پاي موتور سواري كه من را به سوي خط مي برد با برخورد خمپاره قطع شد، بلافاصله پس از آن احمد رضا احدي خود را به وي رساند و پاي او را با چفيه اش بست و او را به كنار خاكريز آورد.

وي با اشاره به اينكه تا اين لحظات تنها نظاره گر بزرگمردان اطرافم بودم، افزود: پس از اذان مغرب خود را آماده حركت به سوي مواضع دشمن كرديم و من غافل از اينكه در ركاب بزرگمرداني هستم كه تا ساعاتي ديگر دليرانه و با آغوش باز به شهادت ميرسند به سر مي بردم.

وي اظهار داشت: نيروهاي گردان 151 كه 300 نفر بودند در زير آتش دشمن منتظر باز شدن معبر ميدان مين مشوند كه در اين بين با استفاده از دوربين مادون قرمز متوجه شديم كه كمين هاي دشمن 300 متري به نسبت شب گذشته به جلوتر آمده، در حالي كه شب به جز معدودي از خاكريز ها مابقي خالي بود.

اين راوي سال هاي دفاع مقدس با اشاره به  اينكه در حال كردن جاده شلمچه به سوي ميدان مين شب گذشته بوديم كه ديگر چيزي جز خاك از آن با انفجارات باقي نمانده بود، بيان داشت: به يك باره با شنيدن صداي مهيب سه متري به هوا پرتاب شدم و روزي زمين افتادم، هر دو پايم گرم شده بودند و هم خيس، اطراف را كه درست نگاه كردم متوجه شدم 300 متري در داخل ميدان مين دشمن وارد شده ايم كه شب قبل اثري از آن نبود، در بين گروه شهيد مجيد اكبري نيز پايش قطع شده بود اما با كرامت و بزرگواري خود حتي كوچكترين ناله اي هم نمي زد، با وجودي كه احدي با وي رابطه نزديكتري داشت به سراغ من آمد با باند و ساير وسايل پانسمان به بستن زخم هايم مشغول شد.

بوسه بر پيشاني

وي اذعان داشت: من همچنان حيران بودم كه وي كه تنها ساعاتي است او را ميشناسم دوست خود را رها كرده و به سراغ من غريبه آمده است، كه با بوسه او بر پشانيم مواجه شدم.

بالاخره معبر توسط گروه تخريب باز شد و براساس نظر چيت سازيان من و شهيد مجيد اكبري در آنجا باقي مانديم و مابقي به جلو رفتند، هيچ گاه لحظات آخر وداع اكبري با احمدرضا احدي را از ياد نمي برم كه احدي او را بر روي زانو گرفته بود و زير لب آخرين وصيت هاي خود را به يكديگر مي گفتند، وداع آنان انقدر شيرين بود كه تا لحظاتي تمام اتفاقات اطرافم را فراموش كردم.

مساواتي با اشاره به آخرين ديدار خود با ما بقي اعضا گروه، ادامه داد: شهيد ميرزا آقاجاني به كنارم آمد و گفت سيدجان بايد به جلوتر برويم، نورانيت عجيبي داشت، آن لحظات را فراموش نخواهم كرد.

وي ادامه داد: در آخرين لحظات احمد رضا احدي كه تنها ساعاتي از آشناييمان مي گذشت به سراغم آمد و باندهاي پيچيده شده به من را چك كرد و پيشانيم را بوسيد و همراه ديگر اعضا گروه رفت.

عروج از شلمچه

وي با اشاره به اينكه پس از رفتن آنان مدتي بعد متوجه ستون پنج نفره اي شدم كه از جلو ديدگانم عبور مي كردند افزود: لحظه اي صداي تيربار دشمن به صدا در آمد و حادثه تلخ روي داد.

مساواتي افزود: اين گروه پس از به شهادت رساندن حسين ميرزا آقا جاني، احمد رضا احدي و تركي به سراغ مجيد اكبري رفته و او را با نيز بابي رحمي تمام به شهادت رسانده بودند.

وي با اشاره به اينكه بالاخره بارسيدن رزمندگان عمليات به وقوع پيوست و صداي الله اكبر آنان را شنيدم و عاقبت پس از 30 ساعت حضور پشت جبهه هاي دشمن به دليل عدم شايستگي در ملحق شدن به دوستانم به خط خودي بازگشتم، افزود: پس از رفتن به بيمارستان بهشتي انزلي و با تماس با همدان متوجه شهادت همه دوستانم شدم.

مساواتي اذعان داشت: پيكر مطهر اين چهار بزرگ مرد غريب يك ماه در مواضع دشمن باقي ماند و آنان به رغم داشتن موقعيت خوب اجتماعي و آينده درخشان دعوت حق را با پشت پا زدن به تمامي منافع دنيوي اجابت كردند.

از اين سردار گمنام استان همدان اثري در سالهاي پس از جنگ از دست نوشته هاي او در قالب چهار دفتر به جاي مانده كه روايت گر حضور او از شمال غربي ترين نقطه مرزي ايران با عراق در منطقه اي به نام كله قندي تا جنوب غربي ترين نقطه در فاو حكايت دارد.

خدايا ديگر طاقت ماندن ندارم، دوست دارم گمنام گمنام بيايم

اين شهيد در يكي از آخرين دست نوشته هاي خود آورده است: ديگر نمي‌خواهم زنده بمانم، من محتاج نيست شدنم، من محتاج تو هستم، خدايا، خدايا ديگر طاقت ماندن ندارم، دوست دارم گمنام گمنام بيايم، دور از هر هويتي.

به درستي كه تاريخ گواهي خواهد داد در برهه اي از زمان مرداني از ياران خميني(ره) راه عروج و سعادت را در زمان كمي طي كردند و آيندگان را با نتيجه زحماتشان كه همان انقلاب اسلامي است به آزمايش گذاشتند، از اين دست از سرداران مهجور مانده جنگ تحميلي نه تنها در استان همدان به وفور ديده ميشود بلكه در ديگر نقاط كشور نيز مي توان نمونه ها فراواني از آنها را يافت كه در گنجينه يادهاي دوستانشان محصور مانده اند، در حالي كه مي توانند الگويي براي يكايك جوانان انقلاب اسلامي باشند.

بديهي است از دست دادن فرصت استفاده از اين الگوهاي تربيتي موجب خالي ماندن دست هاي متوليان فرهنگ در مقابل تهاجم فرهنگي خواهد شد.



۱۳ / ۱۲ / ۱۳۹۲

نظرات شما
نام و نام خانوادگي :    
ايميل :
نظر شما :
توجه نماييد : نظرات شما پس از تاييد مدير سايت نمايش داده خواهد شد
 
وضعيت نظر جديد : ---


نظرات ارسال شده :

  
تعداد نمايش : ۱۳۹۵
Copyright : www.KongerehSardaran.ir    Email : Info@KongerehSardaran.ir    Powered by : ProgrammersHeaven